تاریخ : دوشنبه 91/11/23 | 9:30 صبح | نویسنده : اعضای انجمن
ما دوست را چه ساده و آسان فروختیم
دردانه را به قیمتی ارزان فروختیم
دردی که جز نشانه مردانگی نبود
تنها به شوق واهی درمان فروختیم
از شاخه ی درخت تبر ساختیم و بعد
آن را برای قطع درختان فروختیم
از ترس این که روز مبادا رسیده است
ما عشق را کنار خیابان فروختیم
تا از دهان شیر گرفتیم بره را
با دست خود به گرگ بیابان فروختیم
دیدی چگونه مزرعه مان را بدون فکر
ما در ازای مختصری نان فروختیم
نفرین به ما! فرشته ی زیبای خانه را
آخر چه احمقانه به شیطان فروختیم
مرتضا خدمتی
.: Weblog Themes By Pichak :.